کد مطلب:154132 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:130

یزید و قتل عام مردم مدینه
پس از شهادت حضرت سیدالشهدا جماعتی از مردم مدینه از جمله عبدالله بن حنظله غسیل الملائكه به شام رفتند و با یزید دیدار كردند، یزید جوائز فراوان به آن ها داد، چون فرستادگان به مدینه برگشتند در میان مردم بدگوئی او را آغاز كردند، و گفتند: ما از نزد كسی می آئیم كه دین ندارد، شراب می آشامد و آوازه خوانان و نوازندگان همواره در مجلس او به نواختن تار و طنبو و آوازخوانی مشغولند، او سگباز است و آن قدر شراب می خورد و در مستی می گذراند كه از نماز غفلت می ورزد، شما را گواه می گیریم كه او را از خلافت عزل كردیم.

مردم مدینه حاكم یزید را عزل نمودند و با عبدالله بن حنظله بیعت كردند، و بنی امیه را از مدینه بیرون كردند، و آن ها داستان را به یزید نوشته و از وی استمداد نمودند، یزید، عمرو بن سعید را خواست و به او پیشنهاد رفتن به مدینه نموده عمرو گفت: همه جا در تحت فرمان تو بوده ام و همه جا را امن ساختم اگر بنا باشد كه خون افراد قریش ریخته شود حاضر


نیستم، یزید كه از جانب عمرو مأیوس گردید به سراغ عبیدالله زیاد فرستاد و به او پیشنهاد كرد كه مدینه را امن ساخته سپس به مكه رود و ابن زبیر را محاصره نماید، ابن زیاد گفت: و الله لا جمعتهما للفاسق قتل ابن رسول الله و غزو مكه. یعنی كشتن پسر پیغمبر و جنگ با كعبه را برای فاسقی تواما مرتكب نمی شوم. آخرالامر مسلم بن عقبه را خواست و با دوازده هزار نفر بطرف مدینه فرستاد و دستور داد سه روز به آن ها مهلت بده اگر مطیع نشدند با آن ها بجنگ ولی متعرض علی بن الحسین (ع) مشو كه او خاندان مروان را پناه داده است.

موقعی كه خبر حركت مسلم بن عقبه به مردم مدینه رسید بر بنی امیه سخت گرفتند و به آن ها پیشنهاد كردند كه یا با ما عهد كنید كه بر كسی از ما ستم نكنید و كسی را بر علیه ما راهنمائی نكنید و به دشمن ما كمك ننمائید و یا با شما می جنگیم و شما را می كشیم، بنی امیه شرایط پیشنهادی را پذیرفتند و راه شام را در پیش گرفتند، تا وقتی كه به مسلم بن عقبه برخوردند، ابن عقبه پسر عثمان را خواست و از وضع مدینه جویا شد، ولی او بر طبق پیمانی كه سپرده بود گفت: من نمی توانم چیزی بگویم زیرا پیمان سپرده ام. مسلم گفت: اگر پسر خلیفه نبودی ترا گردن می زدم، مروان به پسرش عبدالملك گفت: نزد مسلم برو شاید مرا نخواهد تا مجبور شوم مطالبی بر خلاف پیمان بگویم عبدالملك نزد مسلم رفت، پرسید: چه خبر؟ و چه باید كرد؟ عبدالملك گفت: می روی تا وقتی به نخله رسیدی در سایه درختان استراحت می كنی اول آفتاب از جانب حره طرف شرقی مدینه شروع به جنگ می كنی تا وقتی كه آفتاب بر پشت شما و بر صورت مردم مدینه بتابد آن وقت چشم ایشان بر اثر تابش آفتاب بر زره ها و خودها و سر نیزه ها و شمشیرهای شما خیره خواهد شد، مسلم بن عقبه گفت: خدا پدرت را خیر دهد از این فرزندی كه دارد!

مسلم بن عقبه طبق دستور عبدالملك پیش رفت تا با مردم مدینه رو به رو شد با آن ها گفت كه امیرالمؤمنین! گمان می كند شما اصل و ریشه اسلامید و دوست ندارد خون شما ریخته شود بنابراین سه روز به شما مهلت می دهم اگر توبه كردید و تسلیم شدید از شما می پذیرم و من هم به مكه می روم ولی اگر سرپیچی كنید از ما رفع عذر نموده آن وقت بحساب شما خواهم رسید. پس از سه روز پرسید: چه می كنید آیا تسلیم می شوید یا می جنگید؟ مردم مدینه گفتند: بلكه با شما می جنگیم.


روز چهارم مردم مدینه به فرماندهی عبدالله بن حنظله آماده نبرد شدند مسلم بن عقبه هم از طرف شرقی مدینه مهیای كارزار شد، برای مسلم كه پیرمرد و مریض بود كرسی در وسط دو جمعیت قرار دادند و بر آن نشست. لشكر شام حمله را آغاز كردند تا اكثر مردم مدینه شكست خوردند، ولی عبدالله بن حنظله با عده قلیلی كه در اطرافش بودند حمله سختی نمود و لشكر شام را به عقب نشینی مجبور ساخت تا نزدیك بود خود را به كرسی مسلم برساند كه او لشكر شام را تهدید و تحریك نمود و دوباره جنگ درگیر شد.

در این میان فضل بن عباس بن ربیعة بن حارث بن عبدالمطلب با بیست نفر به كمك عبدالله شتافت و به او گفت: به هر طرف كه من حمله كردم شما هم به همان طرف حمله كنید كه تصمیم گرفته ام تا خود را به مسلم فرمانده شامیان نرسانم دست نكشم یا او را می كشم یا خود كشته می شوم، حمله نمودند تا فضل خود را به پرچمدار شام رسانید و او را به خیال مسلم كشت و آواز برداشت كه مسلم را كشتم، مسلم پاسخش داد كه اشتباه كردی، مسلم خود پرچم شامیان را به دست گرفت و پیش می رفت تا فضل كشته شد، عبدالله پس از كشته شدن فضل با عده كمی كه همراه داشت مشغول جنگ شد و مردم را به جنگ تحریك می نمود تا برادر مادریش محمد بن ثابت بن قیس كشته شد، هشت پسر داشت هر یك پس از دیگری شهید شدند و سرانجام نیز عبدالله بن حنظله به شهادت رسید و مدینه به تصرف مسلم و لشكر شام درآمد.

مسلم سه روز جان و مال و نوامیس مردم مدینه را بر شامیان حلال كرد چه خونهائی كه نریختند و چه اموالی كه به غارت نرفت و چه نوامیسی كه هتك نشد پس از سه روز مسلم از مردم مدینه بیعت گرفت كه همگی برده زرخرید یزیدند هر كه نمی پذیرفت طعمه شمشیر می شد فقط حضرت سجاد (ع) محفوظ ماند و چهارصد خانواده ای كه در خانه خود پناه داده بود نیز از این مهلكه نجات یافتند.

از ابن قتیبه در كتاب الامامة و السیاسة نقل شده: كه افرادی را با سختترین شكنجه ها از بین بردند هزار و هفتصد نفر از بزرگان و مهاجرین و قریش و وجوه مردم كشته شد، و مجموع كشتگان به جز زنان و كودكان به ده هزار نفر رسید، از ابن ابی الحدید نقل شده: كه آنچه مسلم بن عقبه در مدینه كشت از آن چه بسر بن ارطاة در سفر حجاز و یمن كه در حدود


سی هزار نفر را هلاك كرد كمتر نبود.

مردی از اهل شام بر زنی كه تازه وضع حمل نموده و بچه اش را در بغل گرفته شیر می داد وارد شد، گفت: هر چه داری برای من حاضر كن، زن گفت: چیزی برای ما باقی نگذاشتند، شامی گفت: چیزی به من بده وگرنه بچه ترا می كشم، زن گفت: وای بر تو این پسر ابی كبشه انصاری یا رسول خدا است، سپس گفت: فرزندم اگر چیزی داشتم فدای تو می نمودم، مرد شامی پای طفل را گرفت در حالی كه پستان در دهن داشت چنان بدیوار كوبید كه مغز طفل متلاشی و بر زمین پخش شد، ولی آن مرد هنوز از خانه خارج نشده بود كه صورتش سیاه شد.

ابوسعید خدری در خانه پنهان شده بود كه چند مرد شامی وارد خانه اش شدند و نامش را پرسیدند؟ پاسخ داد: من ابوسعید خدری یار پیامبرم، گفتند: آری نامت را زیاد شنیده ایم خوب كاری كردی كه در خانه نشستی و با ما نجنگیدی حال هر چه داری بیاور، گفت چیزی ندارم، موهای صورتش را كندند و او را چندین بار زدند و هر چه یافتند بردند حتی از سیر و پیاز و یك جفت كبوتر كه در خانه بود نگذشتند.

انس گوید: در واقعه حره هفتصد نفر از قراء و حافظین قرآن كشته شدند به حدی از مردم مدینه كشته شد كه می توان گفت یك نفر باقی نماند، از جمله كسانی كه كشته شدند دو نفر از پسران زینب دختر ام سلمه همسر مكرمه رسول خدا (ص) می باشد [1] .


[1] كامل ابن اثير ج 4/ ص 103 و 111 سفينه (سرف و سعد).